دوستی کودک با خدا


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام خوش اومدین به دل تنهای من امیدوارم لحظات خوب و خوشی داشته باشید نظر فراموش نشه خوش و پیروز باشید راستی تبادل لینکم کنید بعد پیام بدین منم شمارو لینک کنم

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دل تنها و آدرس dellonly.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 68
:: کل نظرات : 139

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 96
:: باردید دیروز : 51
:: بازدید هفته : 179
:: بازدید ماه : 726
:: بازدید سال : 5523
:: بازدید کلی : 16679

RSS

Powered By
loxblog.Com

دوستی کودک با خدا
چهار شنبه 18 تير 1393 ساعت 12:36 | بازدید : 960 | نوشته ‌شده به دست دل تنها | ( نظرات )

Khoda (www.shabhayetanhayi.ir)

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس:بله با کی کار داری

 

کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم.

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت: یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت

 

داره، مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی

 

گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت: اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه

 

گریه میکنما.....

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛صدایی شنید

:بگو عزیزم، بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو......

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت: خدا جون، خدای

 

مهربون، خدای قشنگم، میخواستم بهت بگم تو رو خدا، نذار بزرگ شم تو رو

 

خدا...

 

:چرا ؟ این مخالف تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم. اگه

 

بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار

 

داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما باهم

 

دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟ خدا چرا بزرگا

 

 حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد.......؟!

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک، فرمود

:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. ،چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن

 

فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب، من رو از

 

خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند

 

.دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند بر لب داشت در آغوش خدا به

 

خواب فرو رفت.



|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
مبیلی در تاریخ : 1393/5/10/5 - - گفته است :
عاااااااالیییییییی بووووووووووووووووووووود
لااااااااااااااایککککککککککک کک از اون بزرگاااااااااااااااششششششششششش

<-CommentGAvator->
محمد و مونا در تاریخ : 1393/5/10/5 - - گفته است :
روزانــه هزاران انســان به دنیــا می آینـــد .

امــا

نسل " انســانیت " در حال انقــراض است.

<-CommentGAvator->
محمد و مونا در تاریخ : 1393/4/26/4 - - گفته است :
منو برد تو حاشیه واسه اون لاشیه

<-CommentGAvator->
shayan در تاریخ : 1393/4/23/1 - - گفته است :
سلام وب خوبی داری اگه وقت کردی یه سر به منم بزن موفق باشی

<-CommentGAvator->
محمد و مونا در تاریخ : 1393/4/20/5 - - گفته است :
امشب...



من و آتش سیگار لبهای یکدیگر را می بوسیم

....

اما تو با معشوقه ات آتش لبهای یکدیگر را......



اصلان... این چه رسمیست؟



پیراهنش را من برایش خریدم اما دیگری از تنش در



در می آورد...!

تو و آن معشوقه ات روی یک تخت......



من و همدمم گریه روی یک تخت.........



امشب، آغوش گرم پر عشق تو، چشمهای



مست وزیبایت،حرارت نفست و شیرینی



لبهایت که روزی از ان من بود ، از ان

دگریست....

نگران من هم نباش...



من هم با طعم شور اشک، شیرینی



لبهایت را میچشم.



با حرارت اتش سیگار، حرارت



بدنت را حس میکنم....

او تن خیس و گرم تورو در آغوش میکشد.



من بالش سرد و خیس



اشک را در آغوش میکشم....



اما تو در آغوش عشق و شهوت میخوابی



من در اغوش اشک و حسرت...



سخت است بگویم اما آرزو دارم

شب در میان دست های او ،



آرام



صبح شود....

<-CommentGAvator->
کیم نانا در تاریخ : 1393/4/18/3 - - گفته است :
سلاممممممم!!وب جالبی داری!اپم!به منم سربزن

<-CommentGAvator->
MeHrSa در تاریخ : 1393/4/18/3 - - گفته است :
vaaaaaay bavaret nmishe titre posteto0 didam yade in dastane oftadam raftam go0zo0shtamesh alan k o0madam didam hamo0neeeeeeeeee

<-CommentGAvator->
سحر در تاریخ : 1393/4/18/3 - - گفته است :
سلام
وب با احساسی داری
موفق باشی


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: